۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

کودک

من تنها می خواهم کودکی داشته باشم
یک کودک به معنای واقعی تندرست
با چهره یی دوست داشتنی
کودکی که عمیقا دوست اش می دارم
به گرمی می بوسم اش
محکم در آغوش اش می گیرم
و آرزو می کنم که هدیه یی باشد برای جهان فردا.

۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

لحظه يي ناگاه در بهار

لحظه يي ناگاه در بهار

و يك روز

سكوت را

خواهم شكست

يك روز

در همين بهار

و يا

در واپسين غروبهاي فرصت زيستنم ...

از جهاني كه خسته است

از رژه ي بي رحم نامعادله ها

از ظرفهايي كه طعم نان مي دهند

و پر مي شوند

با اشك...

ديده نمي شود انگار

شيشه هايي كه در درون مان خرد مي شوند.

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

برای تنهایی کودکان سرزمینم

دلم بدجوری شکایت داره ... ازدوستم ... که می دانست وچیزی نگفت... می دانست من دیوانه ی کودکان هستم و به من نگفت بر سر باربد کوچک چه آمده...  نگفت که "از اینکه مادران بدبخت ایرانی نمی توانند حضانت کودکشان را حتی از دست یک معتاد به شیشه بگیرند" متاسف است ... او چیزی نگفت و من باید علیرغم داشتن دوستانی همدرد ، خبرهای تلخ سرزمینم را از ماهواره ی دیگران یا از اینترنت پر سرعت نفرین شده ی وطنم بشنوم و بخوانم... کسی نگران من نیست که "جنون دانستن" دارم ودر زیر فشار مسئولیتها و دردها و کمبودها و ... هنوز اصرار دارم که بمانم و بخوانم وبدانم و بنویسم و... شاید پیش از مرگ، حداقل یکی از رویاهایم به تحقق بپیوندد: رویای آرامش و سلامتی و لبخند کودکان جهان...  وقتی داشتم روی پایان نامه ام کار می کردم با خواندن خبرهای  قتل کودکان به دست پدران محترم، حالم به حدی بد میشد که دلم می خواست کاش آنقدر توان و شهامت داشتم که خودم را روبروی دادگستری!!! تهران، در اعتراض به قانون مزخرف "مالکیت پدر نسبت به فرزند" به آتش بکشم.... وقتی قاضی ها می گویند: پدر به دلیل قتل فرزند / بریدن سر فرزند / زنده زنده سوزاندن فرزند و... اعدام نمی شود / حبس ابد نمی شود ... چون به موجب شرع، پدر مالک فرزند است و فقط 2 تا حداکثر 10 سال زندانی میشود.... دلم می خواهد هر چه کلمه ی دین در کتابها هست را پاره کنم... واقعا خدا اینقدر بیرحم و نادان است که چنین قانونی را برای بشر وضع کند؟؟؟؟؟
 
دلم هوای مردن کرده/ بدجور...
وقتی داشتم غذا می خوردم، باربد داشت زنده زنده می سوخت.
وقتی داشتم چای می نوشیدم، باربد ضجه میزد: سوختم / سوختم.
وقتی داشتم می خوابیدم، باربد داشت در آتش دست وپا میزد / می دوید تا شاید از شدت درد سوختن کاسته شود.
وقتی داشتم خبرهای قتل هاله را می خواندم، باربد کوچک داشت جان می داد...
وقتی تلاش می کردم عکس های شکنجه ی هانیه ی 8 ساله را از ذهنم پاک کنم، باربد معصوم داشت تصویری دهشتناک از مرگی باور نکردنی را نقاشی می کرد...
باربد های سرزمینم نگاهشان به فعالان حقوق کودک دوخته شده... فعالانی که در انفرادی های حکومتی الهی، نیازمند معجزه ای هستند تا بار دیگر نفس کشیدن در هوای آزاد را تجربه کنند.
باربدهای بیگناه سرزمین نفرین شده ی من، هر روز زاده می شوند،  شکنجه می شوند، سربریده می شوند، سوزانده  می شوند ... تا مردم مسلمان و معتقد این خاک، هر سال به یاد کودک 6 ماه ی حسین، ناله و شیون سر دهند و بابت تک تک قطرات اشکی که می ریزند از خدایشان طلبکار شوند...
باربدها تنها هستند چون نسرین ها و زید آبادی ها و هاله ها و شیوا ها و .... نیستند تا با تحمل رنج های طاقت فرسا از آنان در مقابل قاتلان بی شماری که نام پدر را یدک می کشند، دفاع کنند...
کاش میشد احمق بود / نفهمید....
یاد تی اس الیوت افتادم:
سرزمین بی حاصل.................
اینجا که من هستم / روی قلعه ی حیوانات را هم سفید کرده اند....

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

Silence / Tarjome

سلام دوستان عزیز
واژگان بسیاری برای نوشتن دارم.
ذهن من انباشته از تصاویر دردناک است.
هیچ کس نمی تواند احساسات من را در این سالهای دهشتناک مشاهده ی جنایات بشر بر روی این سیاره ی تنها حدس بزند.
باید بروم.
شاید در آینده ای نزدیک سکوتم را بشکنم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

Silence

Hi dear friends!

     I have a lot of words to write, my mind is full of painful images.
     No one can guess my feelings in these awful years of seeing   man's crimes on this alone planet.
     I should leave now.
     Maybe I break my silence in the near future.

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

براي آغاز

اگر با خدا صميمي باشي، فروتن مي شوي و فروتني شكوه آدميست.



سكوت، زيباترين كلام انسانيست كه "نمي تواند".



براي متفاوت بودن، بايد بهايش را به تمامي پرداخت.



نوشته ي هر كس، تصويري از فراز و فرود روح اوست.



كسي كه در برابر رنج هاي بزرگ انسان نمي شكند، عضو مشكوك جامعه ي بشري است.



براي پرواز ، هيچ ارتفاعي ، نهايت نيست، از اين روست كه تمام انسان ها ناكام مي ميرند.
 
........................................................................................................


براي آغاز را تقديم مي كنم به پسرخاله ی مهربانم " آرش گيلاني پور"